saw-fuckin-hell

ساخت وبلاگ

امشب از آن شب هاییست که باید تا خود صبح در افکار بهم ریخته و پریشانت غوطه ور باشی  ..... از آن شب هایی که مدام به این فکر میکنی که آن قدیم ها هم که لحظه ای لبخند به لبت نمی آمد  عاشق نبودی... دلایل دیگری برای ناراحت بودن داشتی...اما حالا عشق هم به آنها اضافه شده....

مردن چیز خوبیست به شرط آنکه کسی باشد که برایت دل بسوزاند...گرچه از . .دلسوزی و ترحم بدت می آید....

.

.

چراغ چشمک زن سر خیابان پا برجا به انجام همان وظیفه ی همیشگی اش مشغول بود...به دستان آبی خود نگاه کرد...یادش رفته بود رنگ را از روی آنها پاک کند...یا نه...بهتر است بگوید دلش نخواسته بود آن کهکشان های آبی سرمه ای را از بین ببرد...

منتظر ماند...خیابان خلوت بود....جز این هم انتظاری نداشت...مگر چند نفر آنموقع شب  از رخت خواب گرم و راحتشان با ماشین برای چرخ زدن در خیابان های دور و پست بیرون می آیند؟ ؟؟

 باز منتظر ماند...آنقدر آنجا ایستاد تا بالاخره از ته خیابان صدای ماشینی که به آن سمت می آمد را شنید...ماشین بدون چراغ و با سرعت بپیش می آمد. ..با خود فکر کرد این اولین باریست که شانس با او یار شده... چشمانش را بست...کهکشان های آبی را روی قلب خود فشارد... لحظه ای بعد...دیگر غمگین نبود...سبک شده بود...انگار بال هایش بالاخره درآمده بودند. ...اما کهکشان ها دیگر آبی نبودند. ..رنگ سرد آنها حالا با جریان گرم و قرمزی آغشته شده بود...رنگ قرمز از کهکشان ها سرازیر بود...

Lemme go...
ما را در سایت Lemme go دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wuteva بازدید : 170 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1396 ساعت: 1:36